امروزداشتم صبح داشتم تو آشپزخانه ظرف میشستم و محمو جواد هم با یه لیوان شیرتوی ایوان بود که صدای همهمه ای از پشت در ورودی بگوشم رسید و بعد هم صدای کلید که پس از تقلایی در راباز نکرد .متعجب به صداها گوش میکردم که صدای زنگ در آمد فکر کردم همسر است وچون همراهش کسی بوده در را باز نکرده و زنگ زده واز طرفی قرار نبود همسر به این زودی از سرکار برگردد .چادر سر کردم و در را نیمه گشودم محمدجواد هم کنار پایم ایستاده بوددومرد و یک خانم مسن چادری و یک دختر جوان ژیگول.یکی از مردها شروع به صحبت کرد
مرد لاغر:ببخشید خانم از بنگاه املاک مزاحم میشم برای خونه ئ خانم گودرزی.
من:خانم گودرزی ؟نمیشناسمشون !!! در هر حال اینجا واحد ماست اشتباه زنگ زدید.
مرد لاغر:البته من کلید دارم .گفتند واحدشون خالیه .شاید این سمت چپی باشه.
من:نه نه.این واحد آقای تدبیریه.
همراهان مردلاغر:
مرد لاغر :به ما گفتن توساختمون مهتاب...
من و محمدجواد:.چی ؟ ساختمون مهتاب. ولی اینجا ساختمون گلهاست. شما با کلید خودتون در ورودی ساختمونو باز کردید؟
همراهان مردلاغر:
مردلاغر:نه.....
من و محمدجواد:واحد شماره چند درو همینطوری باز کرده؟
مردلاغر به سرعت از پله پایین رفت.
همراهان مردلاغر:ببخشید خانوم مزاحم شدیم ما آخر با این خونه خریدنمون میفتیم زندان.
من و محمدجواد در رابستیم و آمدیم تو ومشغول کارهای خودمان شدیم .شب به همسر میگوییم به مدیرساختمان بگوید به همسایه ها تذکر بدهند که در راهمینجوری باز نکنند.
کلمات کلیدی: